داستان یک روز من

صبح که شد این مامانم با مامان سیما و عمه شبنم سه نفری منو بردن حمام اخه مامان سیمام خیلی خوشش میاد که من تو حموم صدام در نمیاد واسه همین هی ذوق میکنه و تند تند منو میبره حموم بعدشم همه رو صدا میکنه بیان تو حموم منو ببینن که چقدر آقام و جیک نمیزنم !! آخ که چه کیفی داد اولش مامان سیما منو شست بعدش دادش به مامانم تا لباس بپوشونتم بعدشم عمه شبنم منو از مامانم گرفت و ماساژ حسابیییییییییییییی دادم خلاصه تو همین اوضاع و احوال بودم که این عمو امید از راه رسید و فهمید اوضاع از چه قراره  بعدش هی شروع کرد که اگر بابات بیاد من بهش میگم که تو با سه تا خانوم رفتی حموم !!! مگه تو غیرت نداری و ... 

امان از دست این عمو امید که هنوز عیشم نوش نشده بود زد همه رو پروند خلاصه شب که بابام اومد عمو تند تند همه چیو واسش تعریف کرد اما خبر نداشت که من کارم رو بلد بودم و اینجوری قضیه رو خاتمه دادم 

هههههههههههههههههههههههههههو وقتی که من خوابم که بابایی کاری بهم نداره

بعدش که اومدیم خونه دیدم که مامان و بابا میخوان یه شام دو نفره حسابی با هم بخورن منم که حساس ..... دیدم نمیشه گفتم بذار یه نق و نوقی کنم تا به منم توجه کنن که حاصلش این شد و بابایی مجبور شد رو دستهاش منو بخوابونه و نازم کنه

کافیه منو بزارن تو تختم تا منم شروع کنم به نق و نوق کردن

اما اونها که به من توجه نمیکنن و شروع میکنن به شکلک درآوردن اونوقته که من از تعجب این شکلی میشم :

انگار این کارها فایده نداره و من از آخرین ترفندم برای بغل کردنم استفاده میکنم :

یه لبخند جانانه نثار مامان میکنم (آخه اولین باره که اینو یاد گرفتم و بکار میبرم) بابا هم که دوربین به دست تند تند از این اتفاق عکس میگیره

بالاخره موفق شدم و مامانی با یه حرکت عشقولانه بغلم میکنه و منم به خواسته ام میرسم. خودمونیم ها عجب ترفند کارآمدی  بود . به همه نی نی ها توصیه میکنم در مواقع ضروری حتما استفاده کنن!!!!