آرشان جانآرشان جان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

شور زندگی ما دو نفر

فروردین ۱۳۹۷

آرشان عزیزم امروز چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۷ است. شما ۴ سال و نه ماه سن داری . وزنت ۱۷.۸۰۰ هست. وقتی حرف می زنی نمک می ریزی مثلاً به مردن میگی به مرده به اتوبان آزادگان می گی آزاد گان خیلی بانمکی از خصوصیات بارزت مهربونی ات هست که خیلی خیلی زبانزده خیلی ام فهمیده هستی درکت آرشیدای عزیزم در دوماهگی وزنت ۴ کیلو و ۵۰۰ و قدت ۴۸ سانتی متر است . . . خیلی بانمک تر شدی کلا با پدرت ارتباط قوی داری و از دیدنش خیلی خوشحال میشی دیروز وقتی بابات رو دیدی جیغ زدی🤔🤔🤔 خیلی بلا شدی کلا دختر آرومی هستی شبها ساعت ۱۱ می خوابی و برای شیر خوردن ۴ صبح بیدار می شی🙄🙄🙄 منکه...
22 فروردين 1397

ورود عضو جدید به خانواده

آرشان عزیزم شما در سن۴ سال و هشت ماه برادر بزرگتر شدی خدای مهربان در هجدهم بهمن ماه نعمتش رو به ما تمام کرد و یه خواهر بانمک بهمون بخشید. ما اسمش رو آرشیدا گذاشتیم . خواهری با وزن ۳ کیلو و چهارصد گرم بدنیا اومد. اسم دکتر دخترم خانم دکتر لیدا احمدیان خامنه است. خدا می دونه که چقدر از داشتنش خوشحالیم و غرق خوشبختی .... روزهایی سرشار از عشق رو تجربه می کنیم . حالا دیگه خانواده مون ۴ نفره شده و پر برکت. امیدوارم همیشه در کنار همدیگه با شادی فراوان زندگی کنیم و روز به روز عشقمون کنار هم گرم و گرمتر بشه ... ️ ️ ️ ️...
6 فروردين 1397

دو سالگی

آرشان عزیزم این روزها خیلی درگیر و مشغول هستم . آخه حدود یکسالی میشه که دارم توی خونه کار میکنم . شغلم رو بسیار دوست دارم . البته بهتره بجای شغل بهش بگم شوق طراحی و ساخت زیورالات دست ساز انجام میدم !!! به لطف حق تعالی توی این یکسال هم کارم بد نبوده و تونستم در فضاهای مجازی یه جایگاه کوچیک برای خودم درست کنم ... البته نباید حمایت پدرت رو نادیده بگیرم و اینکه این جایگاه رو مدیون حمایت های اون هستم. تو هم روز به روز داری بزرگ و بزرگتر می شی و احساس مسئولیت مادرانه من در قبالت بیشتر و بیشتر می شه ... بگذریم ماشااله خیلی شیرین شدی و یه کمی زبون باز کردی دیشب رفته بودی سراغ گلدون مامان سیما (به قول تو هیما) که ت...
6 مهر 1394

مروري بر يكسالي كه گذشت

جان جانان من یکساله شد . نفس و وجود من یکسالی میشه که باهم و کنارهم هستیم . بی نهایت از بودنت خوشحالیم و همانطور که قبل هم گفتم وجودت حس زیبایی مادری رو به من هدیه داد . هدیه ای خدادادی ... یادش بخیر شبی که به دنیا اومدی کاملا یهویی و بی مقدمه پاتو کردی تو یه کفش که میخوام به دنیا بیام هرگز اون لحظه ای که برای اولین بار دیدمت رو از یاد نمی برم انگار از فضا اومده بودی ... با اون چشمهای سیاهت یه نگاهی به همه کردی     با برنامه ریزی که از قبل با بابایی کرده بودیم برات یه جشن تولد خوب گرفتیم و تا اونجا هم که توان داشتیم مفصلش کردیم . . . چون همه چیز با برنامه ریزی ...
16 تير 1393

چهار دست و پا رفتن آرشان

خبــــــــــــــــــــــــــر خبـــــــــــــــــــــر گل پسر مامان چهار دست و پا میرها البته تو شمال به تمرین مشغول بود و الان با آمادگی کامل شروع کرده به حرکت کردن . کجاها که نمیره اصلا بهتره خودتون ببینید تا من بگم ......   کارت شده سرکشی به همه جای خونه یه میز ناهارخوری از دستت در امان بود که اونهم آباد کردی همش میری جلوی میز تلویزیون میزنی تو سر ریسیور دکمه پاور دی وی دی رو میزنی سی دی رو میاری بیرون روی دستت میچرخونی ذوق میکنی با تبلیغ پوشک مولفیکس میرقصی تمام سیم ها رو میکشی و گاز میزنی وقتی توی ماشین هستیم بابایی میره سوپر زودی میخوای بری پشت فرمون ب...
1 ارديبهشت 1393

اولين عيدم مبــــــــارک

سلام سلام سال نو مبارک البته با یه تاخیر کوچولوی 27 روزه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! احتیاجی به عذر و بهانه نیست هرچقدر گله کنید که تآخیر داشتم حق دارید اما چه کنم با یه گل پسره شیطونهههههههههههههه مامانــــــــــــی . امسال اولین سالی بود که آرشان عزیز ما عید رو می دید و سال رو تحویل میکرد . ماهم از چند روز مانده به عید راهی شمال شدیم تا سال نو را اونجا آغاز کنیم . پای میز هفت سین همش به ماهی ها نگاه میکردی و وقتی سال میخواست تحویل بشه من داشتم دعا میخوندم یهو برگشتی و چشم دوختی به لبهای مامان انگار تو هم میخواستی با من دعا کنی واسه همین دستهای قشنگت رو گرفتم و باز کردم و باهم دعا کردیم و دست در دست هم سال رو تحویل ...
27 فروردين 1393