آرشان جانآرشان جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

شور زندگی ما دو نفر

شش و هفت ماهگی

1392/11/27 16:46
نویسنده : مامان ماهی
423 بازدید
اشتراک گذاری

اوه اوه اینجارو ببین چه گردو خاکی گرفته niniweblog.com وای وای

بذار یکمی گردگیری کنم این وبلاگ رو....niniweblog.com راستی آرشان شش ماهه شده ؟ البته باید شش و هفت ماهگی گل پسرم رو با هم توی این پست بنویسم آره فکر کنم کمی تند تند گذشته این مدت  !!!!!متفکر

 

اول بهتره کمی توضیح بدم که چرا تویه این مدت وقت نکردم وبلاگ پسری رو آپ کنم خبر مهم اینکه به طور خیلی رعدآسایی اثاث کشی کردیمتعجب میگم رعد آسا برای اینکه خیلی خیلی اتفاقی و بدون اینکه خبر داشته باشیم یه خونه خیلی بهتر و البته بزرگتر قسمتمون شد حتی زودتر از موعد مقرر ماهم به فکر جابجایی افتادیم قضیه از این قرار شد که بعد از کارهای قولنامه کردن کم کم لوازم رو جمع کنیم و تازه تازه شروع کنیم به جابه جایی پدر جون به من گفت شما آرشان رو ببر توی اتاق خواب بخوابونش خودت هم کمی استراحت کن اما مراقب باش وقتی بیدار شدی بالشت زیر سرت باشه !!!!!!!!!!! من به این حرف پدرجون خندیدم اما حتی از ذهنم هم عبور نمیکرد که به این سرعت اساس رو جمع کنن و ببرن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! آخه کی اینو باور میکنه که فقط اتاقی که من و آرشان توش خوابیده بودیم مونده بود !!! البته این رو هم بگم که ما قبلا طبقه اول بودیم و حالا هفت طبقه دیگه اومدیم بالا و این یعنی اساس کشی داخلی ! خلاصه اگر بخوام قصه رو کوتاه کنم باید این رو بگم که با شما اساس کشی و جابجا شدن کار راحتی نبود البته این رو همه اونهایی که فرشته ای مثل شما رو دارن میدونن خوب دیگه به هر حال جابجایی شیرینی بود . جا داره اینجا از تمام دوستان و اقوام که  در این مدت صبوری کردن و منتظر آپ کردن وبلاگ آرشان بودند تشکر کنم و بگم ممنون بابت این همه لطف و توجه

دلیل دوم عدم آپ کردن وبلاگ شما این بود که توی این مدت مسافرت داشتیم البته از نوع مأموریتی و ....

 

اینجا تله کابین صفه اصفهان هست شانش عالیه ما وقتی اونجا بودیم بعد از 7 سال برف حسابی اومده بود که ما همون شب رفتیم تله کابین نکته جالبش اینجاست که من تاحالا شب تله کابین نرفته بودم الان ساعت 9 شب هست

کیفیت بد عکس بخاطر اینکه تو کابین در حال حرکت هستیم


خب از چی شروع کنیم ؟ یه عالمه کار جدید بلد شده پسر من، 

 

قند عسل مامانی وقتی دستت رو میگیرم زود روی پاهات بلند میشی و وایمیسی !!!!!!!!!!!!! اصلا دوست نداری بخوابی همش دوست داری من دستت رو بگیرم و شما پاهات رو صاف کنی . niniweblog.com

با یک دست دس دسی میکنی و میخندی niniweblog.com. نیمچه زبونی باز کردی و ب ب ب با با میگی دَ دَر میگی مَ مه میگی

از ساعت 4 شروع میکنی به بابا گفتن تا وقتی که بابایی از در بیاد تو و خودت رو پرت کنی بغلش

با لبهات صداهای جالب و خنده داری درمیاری 

 

وقتی میبرمت حموم میخوای آب رو بگیری وقتی نا امید میشی دست به دامن دوش میشی و همش میخوای همه چیزو بخوری ولی درکل توی حمام خوش اخلاقی

اینجا از حموم اومدی لپهات گل افتاده ناز پسر من

وقت شیر خوردن هم کارهای جالبی میکنی، فوت میکنی همونجا میخندی و میری قایم میشی

خیلی بازی گوشی و همش دوست داری بازی کنی البته صبح ها وقتی از خواب بیدار میشی کلی میخندی و همونجا شروع به بازی و آواز خوندن میکنی.

تویه این ماه تولد مامانی رو برای اولین بار دیدی( پارسال دقیقاً همین موقع توی دل مامانی بودی )

پسر قشنگه من جیگر مامانی عسل خودمی خوردنی من


مجموع کارهات اخموترین و بی حوصله ترین آدمها رو به خنده وادار میکنه . یه جوری با سیاست جلو میری که همه رو به سمت خودت میکشونی تا هم بازیت بشن

عصرها وقتی میخوام آشپزی کنم میذارمت توی کریرت همونجا بازی میکنی اما یه دفعه وقتی داشتم ظرف میشستم دیدم داری حرکات انتحاری میکنی و خودت رو پرت کردی وسط آشپزخانه !!!!!!!!!!

 

مات و مبهوت مونده بودم که به سرم زد زودی ازت عکس بگیرم که بعدا نزنی زیرش که من نبودم و مگه میشه !!!!!

 اینها همه ماله شش ماهگیت بود از وقتی رفتی توی هفت عزیزکمممممممممممممممممممممممم دندون در آوردی مروارید سفیدت مبارک اونهم نه یه دونه دوتااااااااااااااااا مروارید خوشگل و ناز

وزن و قدت عالیه شروع کردم به غذای کمکی دادن بهت کلی دوست داری و میخوری

 

 اولین باری که غذا خوردی

از اونجاییکه دیگه توی خونه یکجا بند نمیشی بابایی برات روروئک خریده و شما توی خونه کلی باهاش جولان میدی اتفاقا این خونه خیلی بزرگتره و برای شما کلی سوراخ سرنکشیده داره که همه رو شما سرکشی میکنی

 

دیروز دیدم پا زدی رفتی سراغ میز عسلی از روش داری زیر میزی رو میکشی کریستالها رو روی هوا گرفتم .

میری جلوی گاز عکست رو توی آیینه فر میبینی همش با دست میزنی و گاز رو تکنون میدی . از جلوی گاز میبرمت کنار میری سراغ کشوهای آشپزخونه همه رو مستفیذ میکنی دستماله که روی هوا پرت میشه وسط آشپرخونه .

 کی دیگه میتونه از توی روروئک بیارتت پایین امپراطوری راه انداختی برای خودت انگار که یه جنگجویی سوار بر اسب ( میری به جنگ لوازم منزل )

 

این کیک شش ماهگیت هست عزیزم . ربع سالگیت مبارک پسرییییییییییییییییییییی

بیشتر از این دیگه میخوای کنجکاوری کنی و یهو دیدی اوضاع بهم ریخت و کیک خراب شد . این بود اندر احوالات شما در این دو ماهی که گذشت .

وزنت در پایان هفت ماهگی هشت کیلو و دویست و قدت هفتادو یک بود .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

RswGkh1kQNQz4RfldqjK5I60GD61aZteGBRU7-YbnhU.
27 بهمن 92 22:13
سلام بابا جون خيلي هواي مامانت را داشته باشي خيلي زحمتت را ميكشه
مامان جانان و آوا
30 بهمن 92 14:59
عزيزم ماشاللا به اين ني ني ناز! ماهرخ جان آدرستو گم كرده بودم. خوشحال شدم پيام برام گذاشتي... گلپسرت هم كه حسابي داره بزرگ مي شه. عزيزم در پناه خدا باشيد! خیلی خوشحالم که دوباره پیوند خوردیم شیرین جان . جانان و آوا جونم رو ببوس
مامان پارسا
1 اسفند 92 8:00
هفت ماهگي و دندون درآوردن آرشان جون، تولد خودت و همين طور خونه جديد مبارك باشه فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
مامان پارسا
1 اسفند 92 8:03
رمز رو برات گذاشتم مثل همیشه لطف دارید .
Tooloo
1 اسفند 92 14:46
مامان پارسا
6 اسفند 92 10:16
من هر وقت ميام به آرشان جون سر بزنم كيك تولد رو ميبينم دلم يه جوري ميشه مامانه پارسا جون میدونی خیلی خیلی بهمون لطف دارید ؟ ممنونمممممممممممممممممم
مامان پارسا
11 اسفند 92 8:39
بازم آپ نيستين؟؟؟ اشكال نداره همينا رو واسه آرشان جون ميزارم و ميرم