آرشان جانآرشان جان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

شور زندگی ما دو نفر

برای پدرم

پدرم ای همه هستی من ,ای لبخند تو شور زندگی من ,برای تو می نویسم : آرشان جان میخوام بدونی که پدر جون تو این مدت خیلی خیلی زحمت تورو کشید . از روزی که از بیمارستان ترخیص شدی تا همین حالا که دارم این ها رو برات مینوسیم حامی من بوده البته این رو هم اضافه کنم که بابا مصی و مامان سیمات هم واقعا از همه جهات بهمون کمک کردن و از هیچی برامون کم نذاشتن . مامان پوران هم همینطور اما پدرم یعنی پدر جون شما واقعا حامی و یار و یاور من بود به حدی که شما شیر مادر خوردنت رو مدیون اون هستی که اگر اون نبود تا حالا من جا زده بودم و تو الان باید شیر خشک میخوردی اما با حمایت بی دریغش و با آرام کردن من و حس آرامشی که به من داد باعث شد تا من سختی این دوران را را...
5 مرداد 1392

نعمت الهی

پسرم من اسمت رو گذاشتم نعمت خدای مهربون . میدونی چرا ؟ از بس که آروم و ساکت هستی واقعا جای تعجب داره که از همچین پدر و به خصوص مادر به این شیطونی شما به کی رفتی !!!!! نمیدونی روزی چند بار خدای مهربون رو به خاطر این هدیه شکر میکنم و ازش میخوام به همه از این نی نی های گل بده  البته در دوران بارداری من خیلی باهات حرف میزدم و همیشه دعا میکردم آرام بودنت به عمه گلت بره که رفته ... اینقدر ناز و آرومی که وقتی میخوابی بهت زل میزنم و دستت رو میگیرم تو دستم و همش تو دلم قربون صدقه تو ای مظلوم من میرم ایشاله همیشه همینجوری بمونی و عروس تعریفی از آب در نیای!!!! ...
4 مرداد 1392

بالاخره اومدي و خوش اومدی فرشته من

تودلي مامان از كجا واست بگم ؟ بذار از اول بگم : وقتی برای آخرین بار رفتم چکاپ دکتر واسم 16 تیرماه رو وقت سزارین گذاشت منم با خیال راحت اومدم خونه و منتظر اونروز شدم . کم کم ساک وسایلت رو جمع کردم و چون 5روزی مهلت داشتم خیلی با صبر به کارهام می رسیدم تا اینکه یه روز خونه مامان سیما اینا بودم و داشتم ناهار میخوردم که یهو مامان سیما گفت چرا لبهات کبود شده ؟ وقتی تو اینه نگاه کردم دیدم بله و تازه دور گردنم هم کم کم داره تیره و تیره تر میشه !!!!!با مامان سیما و عمو امیدت خودم رو به بیمارستان رسوندم تا چک بشم که فهمیدم کیسه آب سوراخ شده و زایمان داره شروع میشه ....همون شب یعنی یازدهم تیرماه بستری شدم . تازه بابایی هم داشت میرفت ماموریت که مجبور ش...
4 مرداد 1392

غیبتهای طولانی مدت مامانی

تو دلی مامان از اینکه اینقدر دیر اومدم ازت معذرت میخوام عوضش مامان و بابایی حسابی دارن ازت مراقبت میکنن حالا خبر ها رو یکی یکی برات میگم تمشکم : اول اینکه طی سونوگرافی های متعددی که برای سلامتی شما انجام دادیم مشخص شد جنسیت شما یه آقا پسر دسته گل و گلاب است .    ( خدارو شکر ) دوم اینکه شما یه پسر بسیار آروم و صبور هستی که تو دل مامانی زیاد ورجه وروجه نمیکنی ( شایدم تنبلی پسرم ) پس یعنی تو این مورد خدارو شکر مامان رو زیاد اذیت نمیکنی.سوم اینکه بابایی این روزها خیلی ماموریت میره و شما مثل یک مرد مواظب مامانی هستی دیگه جونم برات بگه همه بی صبرانه منتظر اومدن و دیدن روی ماه ت...
9 تير 1392

یه خبر خوب

تو دلی مامان سونوگرافی NT و  NB و همچنین آزمایش غربالگری سه ماهه اول رو در آزمایشگاه نیلو انجام دادیم و خدارو شکر همه چیز خوب و خوش بودا نشالله غربالگری سه ماهه دومت هم همینطور با خبر خوب بیای و مامان و بابا رو شاد کنی
24 دی 1391

حال این روزها

نی نی قشنگم باید بگم که حال این روزهای مامانی هیچ خوب نیست ... عصرها که میشه مامانی حالش خیلی بد میشه و از همه بدتر اینکه بخاطر حال بد مامان شما نتونستی خوب تغذیه بشی و متاسفانه مامانی وزن کم کرده ...خدا رو شکر میکنم که کار هم نمیکنم و دیگه از سر کار رفتن هم خبری نیست . به هر حال امیدوارم که هر چه زودتر این روزهای بی حالی بگذره تا بتونم بیشتر بهت برسم   جایی برای رفتن داشتن یعنی خانه کسی را برای عاشقی داشتن یعنی خانواده داشتن هر دو یعنی نعمت و من برای داشتن این نعمت شاکر خدای بزرگ هستم   ...
24 دی 1391

خبر ورود هدیه آسمانی

قصه از اینجا شروع شد که یه شبی از شبهای پاییزی مهرماه مامان خانمی بهمراه آقای پدر رفتیم دکتر تا چکاپ همیشگی رو انجام بدیم تا اینکه به طور خیلی خیلی اتفاقی و با علائمی که آقای پدر به خانم دکتر گفت بنده مجبور به انجام آزمایش شدم و ... بله حدسها درست بود و ما با یه دریچه ای جدید از زندگی روبه رو شدیم و اون هم اضافه شدن یه هدیه از سمت خدای مهربون در زندگی ما بود . هرگز اون لحظه ای رو که خبر وجود فرشته نازنینم رو شنیدم از یاد نمیبرم .... نمیدونی که مامانی چطوری شوکه شد و کفشهاشو وسط مطب دکتر در اورده بود !!!!!! ( هنوز خودمم نفهمیدم چرا اینکارو کردم !!!!) بابایی و خانم دکتر هم همینطوری به من میخندیدند و از رفتار من تعجب کرده بودن ...
24 دی 1391