آرشان جانآرشان جان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

شور زندگی ما دو نفر

اولین مسافرت آرشان به اصفهان

  در ادامه ماموریت های سریالی پدر این دفعه مامان خانمی هم مشارکت داشته و بنده برای اولین بار به اصفهان سفر کردم صبح یک روز زیبای پاییزی راه افتادیم به سمت اصفهان در راه بابا صبحها بکارش می پرداخت و شبها با هم به گردش و نشون دادن زیبایی های نصف جهان می پرداختیم.  توی کالسکه در حال دیدن و گشتن از میدان امام   هر وقت میایم بیرون طرح غافلگیری داری و یهویی هوس شیر خوردن میکنی وایییییییییییی واست فرقی نمیکنه که کجا باشیم  اینجاهم اومدیم باغ پرندگان اینقدر گرمت بود که مجبور شدم لباس روییت رو در بیارم تاشما با لباس خونه تو باغ بچرخی با چه دقتی داری به پرنده ها نگاه میکنی ...
3 آبان 1392

سه ماهگی

آرشان ما سه ماهه شده . پسرک کوچک ما در گذر عمر به سرعت بزرگ میشه و من هر روز به این فکر میکنم که خداوند چه نعمتی به ما داده و او را بسیار شکرگذارم.   مگه تو قهوه خونه هستی که این مدلی نشستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بقیه عکسها رو تو ادامه مطلب ببینید پسرک اینک 6 کیلو وزن دارد و روزها را به شناختن دستش میگذارند و با دستانی گره کرده همه را به سوی دهان فرو میبرد و آتچنان صدایی به راه می اندازد که گمان میکنی چه میخورد ؟؟؟؟؟!!!!!!! آقا پسری توی این لباس چقدر صاف و صوف شدی !!!!!!!!!! اینگار که خیلی معذبی   فدای اون گریه بدون اشکت مــــــــــــــــادر بیا ببین مامانی برات چی درست کرده بازم داری دست میخوری ؟ دس...
20 مهر 1392

دو ماهگی

گل پسر مامان دو ماهه شد. بریم سراغ عکسهات   حموم رو خیلی دوست داری اکثر اوقات هم تو حمام خوش اخلاقی میکنی و اصلا تکون نمیخوری ( البته فعلا )   یه عروسک داری ( جوجه) وقتی بابایی از سرکار میاد با اون باهات بازی میکنه به محض اینکه میبینیش کلی میخندی فدای اون اخمات بشم مننننننننننننننننننننننننننن تو خواب هم جدی میشی از دیگر کارهات واست بگم که : - یاد گرفتی وقتی بابایی رو میبینی ذوق میکنی و از ته اعماق وجودت واسش صدا در میاری - قان و قون میکنی واسه خودت و آقا میگی - به مامانی خیلی وابسته شدی به خصوص عصر به بعد کلی میخوای بغلم باشی - واکسن دو ماهگیت با مامان پوران انجام شد - ختنه شدی -...
11 شهريور 1392

نامه یک نی نی معترض !!!

آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی پیاز خورده ی غیر پاستوریزه، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشده ات را به سر و صورت حساس من نمالید خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد! مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش بول بول بول بول می کند! زهرمار، در...
4 شهريور 1392

از مزیت های نوه بودن !!

ای بابا  دوباره شنبه شد و اول هفته است . نمیدونم چرا شنبه ها اصلا حوصله موصله ندارم .تازه اول صبح هم هست ، کو تا شب بشه در همین اوضاع و احول سیر میکردم که دیدیم یکی در زد ( ای خدا کی میشه من خودم در رو باز کنم ) مامانی درب رو که باز کرد دید بابا مصی با مامان سیمام هستن .وقتی اومدن داخل مامان سیمام دستش یه ساک بود که از توش هی لباسهای رنگو وا رنگ در می آورد این شکلی :   نه یکی نه دو تا نه سه تا و نه چهار تا !!!!!!!!! منو این همه خوشبختی !!!!!!!!!!!!!! منتظری بگم محاله ؟ فعلا که میبینی محال نیست   به لطف من مامانی هم از این فرصت بی نصیب نموند و بابا مصی طی یک حرکت انتحاری و...
3 شهريور 1392

ماموریت های سریالی بابای من

بابایی دوباره رفت ماموریت و طبق معمول من از این موقعیت بی نصیب نموندم     این یکی که دیگه محشره        با چایی چه میچسبه کاش منم میتونستم از اینا بخورم ولی فعلا باید منتظر بمونم مامان خانمی بخوره بعدش شیرش کنه بده من بخورم هووووووووووووووووووووووم ...
27 مرداد 1392

داستان یک روز من

  صبح که شد این مامانم با مامان سیما و عمه شبنم سه نفری منو بردن حمام اخه مامان سیمام خیلی خوشش میاد که من تو حموم صدام در نمیاد واسه همین هی ذوق میکنه و تند تند منو میبره حموم بعدشم همه رو صدا میکنه بیان تو حموم منو ببینن که چقدر آقام و جیک نمیزنم !! آخ که چه کیفی داد اولش مامان سیما منو شست بعدش دادش به مامانم تا لباس بپوشونتم بعدشم عمه شبنم منو از مامانم گرفت و ماساژ حسابیییییییییییییی دادم خلاصه تو همین اوضاع و احوال بودم که این عمو امید از راه رسید و فهمید اوضاع از چه قراره  بعدش هی شروع کرد که اگر بابات بیاد من بهش میگم که تو با سه تا خانوم رفتی حموم !!! مگه تو غیرت نداری و ...  امان از دست این عمو امید که هنوز ...
12 مرداد 1392

ذوقی از جنس پدرانه

آرشان جان دیروز بابایی وقتی از سر کار برگشت بدو بدو مامانی رو صدا کرد و از من خواست چشمامو ببندم و نتیجه این شد که با هم میبینیم:     نمایی دیگر : قضیه از این قراره که قبل از اینکه شما آقا پسری به دنیا تشریف بیارید بابایی برای شما این کفش ها رو خریده بود( البته با کلی ذوق ) :   جالب این جاست که وسواس عجیبی به وسایل شما داره و همگی رو مارک میخره !!!!!! (خوش به حالت) جال تازه با توجه به خراب کاری های تازه شما بابی این رو هم خریداری کرده      بابایی این پیراهن رو خریده که شما با کفشهات ست کنی آفرین به این بابای باسلیقه که میخواد نی نیش هم مثل خودش خوش تیپ باشه ...
8 مرداد 1392